|
یک دختری هم بود ..
. منتظر بود بابا را ببیند.. تا بگوید.. بابا من تاجان بود..یای معجرم ماندم بابا من شهید ِ نگاه شده ام.. بابا.. .انگار در اوج آن غصه ای ک من و تو صدها سال است بر آن گریسته ایم ..و اگر تا ابد هم بگرییم کم است می خواهد بگوید این غصه ها ...پیرم کرد اما غافلم نکرد.. با همان دست های کوچکت .. برای پریشان حالی امان دعا کن..
+ نوشته شده در ساعت   توسط تقوی خواه
|
|